داستان تار مو
نوشته شده توسط : مرتضی

روزی زنی از خواب بیدار می شود در آینه نگاه می كند و متوجه می شود كه فقط سه تار مو روی سرش مانده.

 

بخود می گوید: فكر می كنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم؟

 

همین كار را می كند و روز را به خوشی می گذراند.

 

روز بعد از خواب بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند و می بیند كه فقط دو تار مو روی سرش مانده.

 

بخود می گوید: امروز فرقم را از وسط باز می كنم.

 

او همین كار را می كند و روز را بخوشی می گذراند.

 

روز بعد بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند و می بینید كه فقط یك تار مو روی سرش مانده.

 

بخود می گوید: امروز موهایم را از پشت جمع می كنم. او همین كار را می كند و روز شادی را می گذراند.

 

روز بعد بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می كند می بیند كه حتی یك تار مو هم روی سرش باقی نمانده.

 

بخود می گوید: امروز مجبور نیستم كه موهایم را درست كنم. 

 

 شرایط روی انسان های بزرگ تاثیری نمیذاره.

 



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
:: برچسب‌ها: داستان تار مو ,
:: بازدید از این مطلب : 835
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 28 دی 1394 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 188 صفحه بعد